Leave a comment

آتئیسم چیست؟ اخلاق دربین آتئیست هاچه جایگاهی دارد؟ آیا آتئیسم یک ایدئولوژی یا دین است؟ آیا آتئیست بنیادگرا و افراطی هم داریم؟

در یک تعریف کلی و بسیار ساده ، عدم اعتقاد به وجود روح و یا خدا را آتئیسم می نامند.

ساده ترین اصولی که در آتئیسم موجود است، این چند اصل زیر است:

-آتئیسم در توضیح اینکه جهان چگونه و چرا وجود دارد، از توجیه ی به نام الله و خدا و آفریدگار ، استفاده نمی کند.
-آتیئست ها معتقد هستند که انسان ها می توانند اصول اخلاقی و قوانینی وضع کنند و به کمک آنها زندگی انسانی و درستی داشته باشند و هیچ نیازی به کتاب ها و قوانین آسمانی نیست.
چرا انسان ها آتئیست می شوند ؟

– هیچ اویدنس و شاهدی برای تایید مطالب گفته شده توسط ادیان وجود ندارد.
-آتئیست ها معتقدند ادیان فاقد هیچ منطق و دلیلی هستند.
-آنها معتقدند ادیان ضرر های بسیاری را به دنیا وارد کرده اند
-اکثر آتئیست ها زمانی دیندار بوده اند و بعد اعتقاد خود را به آن دین از دست داده اند
-اکثر آتئیست ها ، سکولار هستند و معتقدند نباید هیچ امکان خاصی در اختیار ارگان های مذهبی قرار گیرد.
شاید ساده ترین اساس آتئیسم این باشد که در مورد چرایی وجود و چگونگی آفرینش دنیا، ما باید به دنبال جواب مشخص باشیم و حتی اگر جوابی نیز نداشته باشیم، دلیلی ندارد که به یک موجود خیالی در آسمان ها متوسل شویم.

آیا آتئیست ها به اخلاقیات معتقد هستند ؟

آتئیست ها می توانند مانند دیگر انسان ها، پایبند به اخلاقیات باشند و یا پایبند به اخلاقیات نباشند. همانطوری که معتقدین به ادیان می توانند اخلاق گرا باشند و یا اخلاق گرا نباشند.

دینداران به برخی از اخلاقیات پایبند هستند ، آتیست ها نیز به آن اخلاقیات پایبند هستند، تنها تفاوتی که بین آتیست ها و دینداران وجود دارد، این است که آتیست ها در مورد اینکه آیا کاری خوب است یا بد است، از قوانین الهی و یا خدا هیچ کمکی نمی گیرند.

از نظر آتیست ها ، عدم اعتقاد به خدا ، باعث نخواهد شد که مثلا فردا همه انسان ها همدیگر را بکشند وبه غارت مغازه ها بپردازند. آتئیست ها به صورت خیلی ساده این سوال را مطرح می کنند که آیا اشخاص دیندار ، فقط به علت ترس از آتش جهنم است که آدم نمی کشد ؟! اگر جواب مثبت است، آن فرد یک آدم کش است.

آیا آتیئیسم ، یک ایدئولوژی است ؟

جولیان بگینی ، فیلسوف شهیر بریتانیایی ، درباره آتئیسم می نویسد :

” there is no one ideology or set of behaviours to which all atheists adhere”
ترجمه : “هیچ ایدئولوژی و یا چارچوب رفتاری وجود ندارد که همه آتئیست ها از آن پیروی کنند.”

لذا همانطوری که که می بینید، بسیاری از آتیست ها سکولار هستند و به عقایدی چون انسانگرایی ، عقل گرایی و طبیعت گرایی گرایش دارند، اما هیچ ایدئولوژی یا چارچوب فکری و رفتاری وجود ندارد که آتیست ها بر روی آن متفق باشند یا به آن پایبند باشند.

گرچه انتهای آتئیسم ، کلمه (ایسم) آمده اسـ، اما این پسوند ایسم ، به معنا و مفهوم ایدئولوژی نیست. پسوند ایسم در انگلیسی ، گاهی به معنای حالت ، کیفیت و شرایط و معانی دیگر نیز به کار می رود.مانند این کلمات heroism و یا بیماری چشمی : astigmatism !

آیا آتئیست بنیادگرا (یا همان افراطی) وجود دارد؟

کلمه بنیادکرایی و افراطی (زمانی که در مفهوم یک عقیده به کار برده می شود) اشخاصی هستند که به شدت به شکل اولیه یک عقیده معتقد هستند و می گویند باید آن عقیده به همان شکل باقی بماند و آنها نیز از آن عقیده پیروی کنند. لازم به یادآوری است که در فرهنگ کنونی دنیا ، کلمه بنیادگرایی، بیشتر درباره پیروان ادیان یا ایدئولوژی ها به کار برده می شود.

پرفسور مک آنانی ، استاد دانشگاه نوتردام ، می نویسد :
“Fundamentalism is strict adherence to specific theological doctrines typically in reaction against Modernist theology.”
Source: Fundamentalism and American Culture”

به دیگر عبارت، ایشان به صراحت معتقد هستند که بنیاد گرایان یا Fundamentalism ، به شخصی گفته می شود که پیرو بسیار پایبند ، سختگیر به یک دکترین، تئوری یا عقیده خاصی است و در مقابل هر گونه رفرم و یا تغییر مقاومت می کند.

اما آیا آتئیست ها نیز پیروان افراطی دارند ؟! جواب منفی است. چه آنکه اصولا آتیئسم یک دین یا ایدئولوژی نیست و هیچ چارچوب فکری مشخصی ندارند که اصولا کسی بخواهد در تقلید از آن افراط کند.

تفاوت اصلی آتئیست ها و دینداران :

اکثر آتیئست ها به اندیشه انتقادی ، اعتقاد دارند، آتئیست ها ، چیزی را بدون دلیل قبول نمی کنند و به راستی آزمایی مطلب مطرح شده می پردازند. نزد آتئیست ها هیچ چیزی مقدس نیست ، اکثر آتیست ها قبل از اینکه آتیست شوند، دیندار بوده اند ، لذا در همان ابتدای آتیست شدن ، مقدس ترین چیز مورد را شکسته اند، لذا دیگر از شکستن مرزها و شک کردن به اندیشه ها و اعتقادات جدید، هراسی ندارند.
آیا جنایات هیتلر ، استالین و … را باید به پای آتیست ها گذاشت ؟

در طی بحث با دینداران ، مرتب می بینم که می گویند هیتلر یک آتئیست بوده و میلیونها انسان را کشته است.
ایدئولوژی ها و ادیان ، شباهت بسیاری به هم دارند، هر دو یک تئوری و یک عقیده خاص هستند که جهان بینی و اساس تفکر شخص را تشکیل می دهند.

در این میان افرادی که به صورت افراطی معتقد به یک تفکر خاص هستند، مثلا دینداران یا افراد پیرو یک ایدئولوژی ، قابلیت این را دارند که اصول اخلاقی را زیر پا بگذارند، چه آنکه چارچوب آن ایدولوژی بر هر چیزی مقدم است و اگر طبق آن چارچوب ، یک جنایت ، کاری درست قلمداد شوند، دیگر از نظر جنایت نیست.

مثال بارز آن ، اقدام استالین یا هیتلر به نسل کشی و یا قتل عام انسان ها است . دینداران افراطی نیز دست کمی از این اشخاص ندارند. مثلا طالبان یا خمینی ، در ابعاد بسیار گسترده ای دست به کشتن و جنایت زده اند و کار خود را درست و اخلاقی می دانستند.

شایان ذکر است که اصولا هیتلر نیز یک دیندار بوده است.

به صورت مشخص باید گفته البته که یک آتئیست می تواند جنایتکار نیز باشد، اما آمار نشان می دهد که شانس جنایتکار بودن یک انسان بی خدا ، در مقابل افراد دیندار ، ده برابر کم می شود.

برای اینکه ببینیم چقدر آتیئست ها به اخلاقیات احترام می گذارند و جایگاه آنها در جامعه چیست، این گراف را ملاحظه بفرمایید:

درصد افراد آتئیست در امریکا ، حدود بیست درصد جامعه آمریکا است. درصد حضور آنها در مراکز علمی و دانشگاهی ، هشتاد و سه درصد است، یعنی در مقایسه با افراد دیندار، احتمال حضور یک آتیست در مراکز دانشگاهی ، چهار برابر افزایش می یابد.

اما در زندان های آمریکا ، تنها بیست صدم درصد آتئیست هستند، اما درصد زندانی در جامعه ، حدود دو درصد است. به دیگر عبارت،در مقایسه با افراد دیندار ، شانس حضور یک آتیست در زندان ، ده برابر کم می شود.

به راحتی با مقایسه این آمار می توان نتیجه گرفت که افراد آتیست به نسبت متوسط جامعه ، کمتر جنایت می کنند.

Leave a comment

تعریف فمنیسم

فمینیسم مجموعه‌ای از حرکات و ایدئولوژی‌ها برای ایجاد کردن بسترهای دفاع از حقوق برابر سیاسی، اقتصادی و اجتماعی برای زنان و همچنین ایجاد فرصت‌های برابر برای زنان و دختران در آموزش و پرورش و اشتغال است. واژه “فمینیسم” و “فمینیست” برای اولین بار در فرانسه و هلند در سال ۱۸۷۲ ظاهر شد ، بریتانیا در ۱۸۹۰s، و ایالات متحده در سال ۱۹۱۰، و فرهنگ انگلیسی آکسفورد لیست ۱۸۹۴ را به عنوان سال ظهور برای اولین بار از “فمینیست” و ۱۸۹۵ برای “فمینیسم” استفاده کردند.

در اوایل قرن بیستم میلادی و در جریان موج اول فمینیسم و تلاش برای کسب حق رأی، عدهٔ زیادی از زنان خود را فمینیست نامیدند. واژه‌ای که با آغاز دهه‌های شصت و هفتاد میلادی و اوج گرفتن موج دوم جنبش‌های اجتماعی جای خودش را در ادبیات، سیاست، هنر، تاریخ، اقتصاد، حقوق، انسان شناسی و جامعه شناسی نیز باز کرد. در واقع فمینیسم در پی نقد همهٔ اندیشه‌ها بود.

Leave a comment

متن اعلامیه جهانی حقوق بشر

از آنجا که بازشناسی حرمت ذاتی آدمی و حقوق برابر و سلب ناپذیر تمامی اعضای خانواده ی بشری بنیان آزادی، عدالت و صلح در جهان است،
از آنجا که بی اعتنایی و تحقیر حقوق انسان به انجام کارهای وحشیانه انجامیده به طوری که وجدان آدمی را در رنج افکنده است، و [از آنجا که] پدید آمدن جهانی که در آن تمامی ابناء بشر از آزادی بیان و عقیده برخوردار باشند و به رهایی از هراس و نیازمندی رسند، به مثابه عالیترین آرزوی همگی انسانها اعلام شده است،
از آنجا که بایسته است تا آدمی، به عنوان آخرین راهکار، ناگزیر از شوریدن علیه بیدادگری و ستمکاری نباشد، به پاسداری حقوق بشر از راه حاکمیت قانون همت گمارد،
از آنجا که بایسته است تا روابط دوستانه بین ملتها گسترش یابد،
از آنجا که مردمان «ملل متحد» در «منشور»، ایمان خود به اساسی ترین حقوق انسانها، در حرمت و ارزش نهادن به شخص انسان را نشان داده و در حقوق برابر زن و مرد هم پیمان شده اند و مصمم به ارتقای توسعه اجتماعی و بهبود وضعیت زندگی در فضای آزادترند،
از آنجا که «ممالک عضو»، در همیاری با «ملل متحد»، خود را متعهد به دستیابی به سطح بالاتری از حرمت جهانی برای حقوق بشر و آزادی های زیربنایی و دیده بانی آن کرده اند،
از آنجا که فهم مشترک از چنین حقوق و آزادیها از اهم امور برای درک کامل چنین تعهدی است،
بنابراین، هم اکنون،
«مجمع عمومی»،
این «اعلامیه جهانی حقوق بشر» را به عنوان یک استانده ی مشترک و دستاورد تمامی ملل و ممالک اعلان میکند تا هر انسان و هر عضو جامعه با به خاطرسپاری این «اعلامیه»، به جد در راه یادگیری و آموزش آن در جهت ارتقای حرمت برای چنین حقوق و آزادیهایی بکوشد و برای اقدامهای پیشبرنده در سطح ملی و بین‌المللی تلاش کند تا [همواره] بازشناسی مؤثر و دیده بانی جهانی [این حقوق ] را چه در میان مردمان «ممالک عضو» و چه در میان مردمان قلمروهای زیر فرمان آنها [تحصیل و] تأمین نماید.
ماده ی ۱
تمام ابنای بشر آزاد زاده شده و در حرمت و حقوق با هم برابرند. عقلانیت و وجدان به آنها ارزانی شده و لازم است تا با یکدیگر برادرانه رفتار کنند.
ماده ی ۲
همه انسانها بی هیچ تمایزی از هر سان که باشند، اعم از نژاد، رنگ، جنسیت، زبان، مذهب، عقاید سیاسی یا هر عقیده ی دیگری، خاستگاه اجتماعی و ملی، [وضعیت] دارایی، [محل] تولد یا در هر جایگاهی که باشند، سزاوار تمامی حقوق و آزادیهای مصرح در این «اعلامیه»اند. به علاوه، میان انسانها بر اساس جایگاه سیاسی، قلمروقضایی و وضعیت بین‌المللی مملکت یا سرزمینی که فرد به آن متعلق است، فارغ از اینکه سرزمین وی مستقل، تحت قیمومت، غیرخودمختار یا تحت هرگونه محدودیت در حق حاکمیت خود باشد، هیچ تمایزی وجود ندارد.
ماده ی ۳
هر فردی سزاوار و محق به زندگی، آزادی و امنیت فردی است.
ماده ی ۴
هیچ احدی نباید در بردگی یا بندگی نگاه داشته شود: بردگی و داد و ستد بردگان از هر نوع و به هر شکلی باید باز داشته شده و ممنوع شود.
ماده ی ۵
هیچ کس نمی بایست مورد شکنجه یا بیرحمی و آزار، یا تحت مجازات غیرانسانی و یا رفتاری قرارگیرد که منجر به تنزل مقام انسانی وی گردد.
ماده ی ۶
هر انسانی سزاوار و محق است تا همه جا در برابر قانون به عنوان یک شخص به رسمیت شناخته شود.
ماده ی ۷
همه در برابر قانون برابرند و همگان سزاوار آن اند تا بدون هیچ تبعیضی به طور برابر در پناه قانون باشند. همه انسانها محق به پاسداری و حمایت در برابر هرگونه تبعیض که ناقض این «اعلامیه» است. همه باید در برابر هر گونه عمل تحریک آمیزی که منجر به چنین تبعیضاتی شود، حفظ شوند.
ماده ی ۸
هر انسانی سزاوار و محق به دسترسی مؤثر به مراجع دادرسی از طریق محاکم ذی‌صلاح ملی در برابر نقض حقوق اولیه ای است که قوانین اساسی یا قوانین عادی برای او برشمرده و به او ارزانی داشته اند.
ماده ی ۹
هیچ احدی نباید مورد توقیف، حبس یا تبعید خودسرانه قرار گیرد.
ماده ی ۱۰
هر انسانی سزاوار و محق به دسترسی کامل و برابر به دادرسی آشکار و عادلانه توسط دادگاهی بیطرف و مستقل است تا در برابر هر گونه اتهام جزایی علیه وی، به حقوق و تکالیف وی رسیدگی کند.
ماده ی ۱۱
۱. هر شخصی متهم به جرمی کیفری، سزاوار و محق است تا زمان احراز و اثبات جرم در برابر قانون، در محکمه ای علنی که تمامی حقوق وی در دفاع از خویشتن تضمین شده باشد، بیگناه تلقی شود.
۲. هیچ احدی به حسب ارتکاب هرگونه عمل یا ترک عملی که مطابق قوانین مملکتی یا بین‌المللی، در زمان وقوع آن، حاوی جرمی کیفری نباشد، نمیبایست مجرم محسوب گردد. همچنین نمی بایست مجازاتی شدیدتر از آنچه که در زمان وقوع جرم [در قانون] قابل اعمال بود، بر فرد تحمیل گردد.
ماده ی ۱۲
هیچ احدی نمیبایست در قلمرو خصوصی، خانواده، محل زندگی یا مکاتبات شخصی، تحت مداخله [و مزاحمت] خودسرانه قرار گیرد. به همین سیاق شرافت و آبروی هیچکس نباید مورد تعرض قرار گیرد. هر کسی سزاوار و محق به حفاظت قضایی و قانونی در برابر چنین مداخلات و تعرضاتی است.
ماده ی ۱۳
۱. هر انسانی سزاوار و محق به داشتن آزادی جابه جایی [حرکت از نقطه ای به نقطه ای دیگر] و اقامت در [در هر نقطه ای] درون مرزهای مملکت است. ۲. هر انسانی محق به ترک هر کشوری، از جمله کشور خود، و بازگشت به کشور خویش است.
ماده ی ۱۴
۱. هر انسانی سزاوار و محق به پناهجویی و برخورداری از پناهندگی در کشورهای پناه دهنده در برابر پیگرد قضایی است.
۲. چنین حقی در مواردی که پیگرد قضایی منشأیی غیرسیاسی داشته باشد و یا نتیجه ارتکاب عملی مغایر با اهداف و اصول «ملل متحد» باشد، ممکن است مورد استناد قرار نگیرد.
ماده ی ۱۵
۱. هر انسانی سزاوار و محق به داشتن تابعیتی [ملیتی] است.
۲. هیچ احدی را نمی بایست خودسرانه از تابعیت [ملیت] خویش محروم کرد، و یا حق تغییر تابعیت [ملیت] را از وی دریغ نمود.
ماده ی ۱۶
۱. مردان و زنان بالغ، بدون هیچ گونه محدودیتی به حیث نژاد، ملیت، یا دین حق دارند که با یکدیگر زناشویی کنند و خانواده ای بنیان نهند. همه سزاوار و محق به داشتن حقوقی برابر در زمان عقد زناشویی، در طول زمان زندگی مشترک و هنگام فسخ آن هستند.
۲. عقد ازدواج نمیبایست صورت بندد مگر تنها با آزادی و رضایت کامل همسران که خواهان ازدواجند.
۳. خانواده یک واحد گروهی طبیعی و زیربنایی برای جامعه است و سزاوار است تا به وسیله ی جامعه و «حکومت» نگاهداری شود.
ماده ی ۱۷
۱. هر انسانی به تنهایی یا با شراکت با دیگران حق مالکیت دارد.
۲. هیچ کس را نمی بایست خودسرانه از حق مالکیت خویش محروم کرد.
ماده ی ۱۸
هر انسانی محق به داشتن آزادی اندیشه، وجدان و دین است؛ این حق شامل آزادی دگراندیشی، تغییر مذهب [دین]، و آزادی علنی [و آشکار] کردن آئین و ابراز عقیده، چه به صورت تنها، چه به صورت جمعی یا به اتفاق دیگران، در قالب آموزش، اجرای مناسک، عبادت و دیده بانی آن در محیط عمومی و یا خصوصی است.
ماده ی ۱۹
هر انسانی محق به آزادی عقیده و بیان است؛ و این حق شامل آزادی داشتن باور و عقیده ای بدون [نگرانی] از مداخله [و مزاحمت]، و حق جستجو، دریافت و انتشار اطلاعات و افکار از طریق هر رسانه ای بدون ملاحظات مرزی است.
ماده ی ۲۰
۱. هر انسانی محق به آزادی گردهمایی و تشکیل انجمنهای مسالمت آمیز است.
۲. هیچ کس نمی بایست مجبور به شرکت در هیچ انجمنی شود.
ماده ی ۲۱
۱. هر شخصی حق دارد که در مدیریت دولت کشور خود، مستقیماً یا به واسطه انتخاب آزادانه نمایندگانی شرکت جوید.
۲. هر شخصی حق دسترسی برابر به خدمات عمومی در کشور خویش را دارد.
۳. اراده ی مردم میبایست اساس حاکمیت دولت باشد؛ چنین اراده ای می بایست در انتخاباتی حقیقی و ادواری اعمال گردد که مطابق حق رأی عمومی باشد که حقی جهانی و برابر برای همه است. رأی گیری از افراد می بایست به صورت مخفی یا به طریقه ای مشابه برگزار شود که آزادی رأی را تأمین کند.
ماده ی ۲۲
هر کسی به عنوان عضوی از جامعه حق دارد از امنیت اجتماعی برخوردار بوده و از راه کوشش در سطح ملی و همیاری بین‌المللی با سازماندهی منابع هر مملکت، حقوق سلب ناپذیر اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی خویش را برای حفظ حیثیت و رشد آزادانه ی شخصیت خویش، به دست آورد.
ماده ی ۲۳
۱. هر انسانی حق دارد که صاحب شغل بوده و آزادانه شغل خویش را انتخاب کند، شرایط کاری منصفانه مورد رضایت خویش را دارا باشد و سزاوار حمایت در برابر بیکاری است.
۲. هر انسانی سزاوار است تا بدون رواداشت هیچ تبعیضی برای کار برابر، مزد برابر دریافت نماید.
۳. هر کسی که کار می کند سزاوار دریافت پاداشی منصفانه و مطلوب برای تأمین خویش و خانواده ی خویش موافق با حیثیت و کرامت انسانی بوده و نیز میبایست در صورت نیاز از پشتیبانی های اجتماعی تکمیلی برخوردار گردد.
۴. هر شخصی حق دارد که برای حفاظت از منافع خود اتحادیه صنفی تشکیل دهد و یا به اتحادیه های صنفی بپیوندد.
ماده ی ۲۴
هر انسانی سزاوار استراحت و اوقات فراغت، زمان محدود و قابل قبولی برای کار و مرخصی های دوره ای همراه با حقوق است.
ماده ی ۲۵
۱. هر انسانی سزاوار یک زندگی با استانداردهای قابل قبول برای تأمین سلامتی و رفاه خود و خانواده اش، از جمله تأمین خوراک، پوشاک، مسکن، مراقبت های پزشکی و خدمات اجتماعی ضروری است و همچنین حق دارد که در زمان های بیکاری، بیماری، نقص عضو، بیوگی، سالمندی و فقدان منابع تأمین معاش، تحت هر شرایطی که از حدود اختیار وی خارج است، از تأمین اجتماعی بهره مند گردد.
۲. دوره ی مادری و دوره ی کودکی سزاوار توجه و مراقبت ویژه است. همه ی کودکان، اعم از آن که با پیوند زناشویی یا خارج از پیوند زناشویی به دنیا بیایند، می بایست از حمایت اجتماعی یکسان برخوردار شوند.
ماده ی ۲۶
۱. آموزش و پرورش حق همگان است. آموزش و پرورش میبایست، دست کم در دروه های ابتدایی و پایه، رایگان در اختیار همگان قرار گیرد. آموزش ابتدایی می بایست اجباری باشد. آموزش فنی و حرفه ای نیز می بایست قابل دسترس برای همه مردم بوده و دستیابی به آموزش عالی به شکلی برابر برای تمامی افراد و بر پایه شایستگی های فردی صورت پذیرد.
۲. آموزش و پرورش می بایست در جهت رشد همه جانبه ی شخصیت انسان و تقویت رعایت حقوق بشر و آزادی های اساسی باشد. آموزش و پرورش باید به گسترش حسن تفاهم، دگرپذیری [تسامح] و دوستی میان تمامی ملتها و گروههای نژادی یا دینی و نیز به برنامه های «ملل متحد» در راه حفظ صلح یاری رساند.
۳. پدر و مادر در انتخاب نوع آموزش و پرورش برای فرزندان خود برتری دارند.
ماده ی ۲۷
۱. هر شخصی حق دارد آزادانه در زندگی فرهنگی اجتماع خویش همکاری کند، از گونه های مختلف هنرها برخوردار گردد و در پیشرفت علمی سهیم گشته و از منافع آن بهره مند شود.
۲. هر شخصی به عنوان آفرینشگر، حق حفاظت از منافع مادی و معنوی حاصل از تولیدات علمی، ادبی یا هنری خویش را داراست.
ماده ی ۲۸
هر شخصی سزاوار نظمی اجتماعی و بین‌المللی است که در آن حقوق و آزادیهای مطرح در این «اعلامیه» به تمامی تأمین و اجرائی گردد.
ماده ی ۲۹
۱. هر فردی در برابر جامعه اش که تنها در آن رشد آزادانه و همه جانبه ی او میسر می گردد، مسئول است.
۲. در تحقق آزادی و حقوق فردی، هر کس می بایست تنها زیر محدودیت هایی قرار گیرد که به واسطه ی قانون فقط به قصد امنیت در جهت بازشناسی و مراعات حقوق و آزادی های دیگران وضع شده است تا اینکه پیش شرط های عادلانه ی اخلاقی، نظم عمومی و رفاه همگانی در یک جامعه مردمسالار تأمین گردد.
۳. این حقوق و آزادی ها شایسته نیست تا در هیچ موردی خلاف با هدف ها و اصول «ملل متحد» اعمال شوند.
ماده ی ۳۰
در این «اعلامیه» هیچ چیز نباید به گونه ای برداشت شود که برای هیچ «حکومت»، گروه یا فردی متضمن حقی برای انجام عملی به قصد از میان بردن حقوق و آزادی های مندرج در این «اعلامیه» باشد[۳].

Leave a comment

مکتب نوکانتي (Neo -Kantianism)

يکي از تقسيمات فلسفه به اعتبار جغرافيايي است پيش فرض چنين تقسيمي تاثيرپذيري انديشه و تفکر و به طور کلي فعاليت آدمي در ساحت دانستني ها از محيط زندگي و اقليم جغرافيايي است. تقسيم فلسفه به غرب و شرق و همين طور به فلسفه قاره اي و فلسفه جزيره به اين اعتبار صورت گرفته است. فلسفه قاره اي به فلسفه هايي گفته مي شود که در نقاط اروپايي همچون آلمان و فرانسه ظهور کرده است و شاخه هايي همانند پديدارشناسي، اگزيستانسياليسم، هرمنوتيک و همه جريان هايي که با پيشوند “نو” شروع مي شود، مثل “نوتوماسي گري”، “نوکانتي انديشي” و “نوهگلي انديشي” و … را شامل مي شود. همان طور که در تعريف فلسفه قاره اي مشاهده نموديم جريان نوکانتي يا همان مکتب نوکانتي يکي از نحله هاي موجود در فلسفه قاره اي مي باشد. متفکران نوکانتي نهضت واحدي را تشکيل نمي دادند بلکه نماينده واکنش هاي بسيار و غالبا کاملا متفاوت نسبت به مواضع فلسفي غالب در آلمان حوالي ميانه قرن نوزدهم و به ويژه ايدئاليسم هگلي و اشکال مختلف و بسيار طبيعت گرايي، يکتاگرايي و ماده گرايي بودند که در آثار بوخنر، هايکل، فوگت و ديگران ديده مي شد. طي اين دوران که مشخصه آن هرج و مرج اعتقادات بود “رجعت به کانت در نظر بسياري راهکاري بسيار اميدبخش به نظر مي رسيد با اين حال چنين مي نمايد که هيچ تمايل فلسفي روشن و قابل شناسايي که در ميان همه آنها مشترک باشد وجود نداشت. واژه نوکانتي گرايي )Neo-Kantianism( از حدود سال 1875 بکار رفته است. اگرچه در آن زمان سخن گفتن از کانتي هاي جوان )YungKantianer( يا نقد جديد غيرعادي نبود، توصيف رويکرد جديد به فلسفه يعني مکتب نوکانتي )Neo-Kantianism( معمول و رايج شد. بسياري از فيلسوفان بعد از کانت از جمله “ويلهلم ويندلباند”، “ريکرت” و “گئورک زيمل” پيروان مکتب نوکانتي خوانده مي شوند: بدين معنا که گفته مي شود کوشش هايشان در مبارزه با پوزيتويسم از اصول موضوعه اي که از کانت به ارث رسيده بود مايه مي گرفت. اين فيلسوفان که با فلسفه زندگي ارتباط نزديکي داشتند و روش شناسي علوم فرهنگي ذهن آنان را به خود مشغول کرده بود، تحت تاثير آموزه کانت قرار گرفتند که ما با مقولات حاسه و فاهمه که ساختار ذهن ما را تشکيل مي دهند دنياي تجربه را مي سازيم و فلسفه نظري به عنوان علم امري ناممکن است. اما نوکانتي ها به جاي ارائه نظريه هايي در باب منشا فوق تجربي عوامل ساختاري ذهن يعني مقولات منشا تجربه را در اوضاع و احوال اجتماعي يافتند و آنان نيز مانند کانت مي خواستند مقولاتي را که در تفکر به کار مي روند معين کنند و خصوصا ببينند چه مقولاتي در علوم فرهنگي مصداق دارد و چه مقولاتي در علوم طبيعي و بين آنها فرق بگذارند. به طور کلي نوکانتي ها تفاوت آن دو دسته علوم را بيش از آنکه ناشي از موضوع يا هدف علمي آنها بدانند در روش هايي مي دانستند که در هر يک بکار مي رود. همان طور که در سطور قبل توضيح داديم علت رجعت به کانت را بايد در هرج و مرج اعتقادات جستجو نمود. اين شعار رجعت به کانت را اتوليبمان در سال 1865 صورت پردازي کرد که معمولا نخستين نماينده اين نهضت شمرده مي شود. ديگراني که در آغاز راه مکتب نوکانتي اهميت داشتند عبارتند از: ادوارد زلر (1814-1908)، هرمان نون هلمهولتز (1821- 1894) و فريدريش آلبرت لانگ (1828- 1875)، که برخي اوقات توصيف کنندگان مشخصه هاي “مکتب نوکانتي”، “متقدم” يا “فيزيولوژيک” شناخته مي شوند. ديدگاه آنان در برابر ديدگاه هاي متافيزيکي يا واقع گرايانه ليبمان (1844-1924)، انريش اديکس (1866- 1928)، فريدريش پاولسن (1864-1908) و ماکس وونت (1879-1963) قرار مي گيرد. يکي از نمايندگان متاخر اين عقيده ها نيز هايمسوئث (1886- 1975) است. مهم ترين سنت هايي که در مکتب نوکانتي قابل شناسايي هستند عبارتند از: مکتب ماربورگ و مکتب جنوب غربي آلمان يا مکتب بارن يا مکتب هايدلبرگ. همچنين مکتب گوتينگن يا مکتب نوفريبسي حائز اهميت بود. مهم ترين فلاسفه مکتب ماربورگ عبارت بودند از: هرمان کوهن (1842- 1918)، پاول ناتورپ (1854- 1924) و ارنست کاسيرر (1874- 1945.) همچنين رودلف اشتاملر (1856- 1938)، کارل فورلاندر (1860- 1928) و آرتور بوخناير (1879- 1964) اهميت و تاثير بيشتري داشتند. انديشه کوهن و ناتورپ به مکتب متافيزيکي نزديک بود اما کوهن تاکيد بيشتري بر واقعيت مسلم علم و ملاحظات معرفت شناسي داشت.در واقع فلسفه در نظر وي چيزي جز “نظريه اي درباره اصول علم و در نتيجه درباره همه فرهنگ” نبود. کوهن که به هر صورت با روان شناسي گرايي مخالف بود به تفسيري بسيار افلاطون گرايانه از کانت روي آورد. کاسيرر که مهم ترين شاگرد ناتورپ به شمار مي رفت بيش از استاد خود بر فرهنگ تاکيد داشت. در اين کار وي به ديدگاه هاي مکتب بادن نزديک گرديد. فلاسفه اين شکل از مکتب نوکانتي ها- يعني مکتب بادن- از همان آغاز بر تحقيق و تفحص درباره ارزش ها و نقش هاي آنها در علوم انساني تاکيد بيشتري ورزيدند. مهم ترين اعضاي مکتب بادن عبارتنداز: ويلهلم ويندلباند (1848- 1915) و هاينريش ريکرت (1863- 1936.) ديگر اعضا عبارت بودند از: يوناس کوهن (1869- 1947)، اميل لاسک (1875- 1915) و برونو بارخ (1877- 1924.) دقت ريکرت در اين بود که مي خواست مشخص کند اصولا چگونه تبيين جهان تاريخ امکان پذير است. اگر هدف علوم فرهنگي يافتن قانونهاي عام نبود پس اهل آن علوم، در مواجهه با انبوه رويدادهاي خاص چه کاري از لحاظ عقلي انجام مي دادند؟ مشخصه مکتب بعد نوکانتي يعني مکتب گوتينگن انديشه لئونارد نلسون (1882- 1927) بود که به ميزان زيادي از ياکوب فريدريش فريس (1773- 1843) پيروي مي کرد. نلسون با واکنش نشان دادن به ويژه نسبت به مکتب ماربورگ تاکيد بيشتري بر روان شناسي داشت و در عين حال انکار مي کرد که وي از روان شناسي گرايي دفاع مي کند. نلسون به اندازه همکارانش در ماربورگ و بادن تاثيرگذار نبود هر چند که رودلف اتو (1869- 1937) تا حدودي مديون وي بود.
پي نوشتها:
1- توکل، محمد، جامعه شناسي معرفت؛ جستاري در تبيين رابطه ساخت و کنش اجتماعي و معرفت هاي بشري، ص 127-126
2- عليزاده، بيمرک، فلسفه تطبيقي؛ مفهوم و قلمرو آن، مجله نامه حکمت، ش 1، بهار و تابستان 1382، ص 57 و 54
3- براون، استوارت و ديگران، صد فيلسوف قرن بيستم، مترجم عبدالرضا سالار بهزادي، ص 455-453

Leave a comment

تعریف آنارشیسم

آنارشیسم در زبان سیاسی به معنای نظامی اجتماعی و سیاسی بدون دولت، یا به طور کلی جامعه‌ای فاقد هرگونه ساختار طبقاتی یا حکومتی است. آنارشیسم برخلاف باور عمومی، خواهان «هرج و مرج» و جامعهٔ «بدون نظم» نیست، بلکه همکاری داوطلبانه را درست می‌داند که بهترین شکل آن ایجاد گروه‌های خودمختار است. طبق این عقیده، نظام اقتصادی نیز در جامعه‌ای آزاد و بدون اجبار ِ یک قدرت سازمان‌یافته بهتر خواهد شد و گروه‌های داوطلب می‌توانند بهتر از دولت‌های کنونی از پس وظایف آن برآیند. آنارشیست‌ها به طور کلی با حاکمیت هرگونه دولت مخالفند و دموکراسی را نیز استبداد اکثریت می‌دانند (که معایبش کمتر از استبداد سلطنتی است).
آنارشیسم خود زیرنحله‌های پرشماری دارد، که جز در یکی دو اصل بنیادین شباهت چندانی با هم ندارند. این خود تا حدی خاسته از ماهیت آنارشیسم است که وجود خویشتن را در نفی و مخالفت می‌جوید. ماهیت آزاد و غیرمتمرکز آنارشیست‌ها، در سازمان‌نیافتگی نسبی تشکیلات ایشان پیداست. ایشان ضمن التزام به اصول بنیادین آنارشیسم در تفسیر این اصول و به فعلیت درآوردن آنها اختلاف‌های اساسی دارند. مهم‌ترین این اصل‌های بنیادین چنان که پیشتر گفته شد، نفی حکومت است؛ یعنی عصارهٔ تفکر آنارشیستی تأکید بر آزادی فرد است. این تأکید منجر به تقبیح و مخالفت با هر گونه اقتدار بیرونی (خاصه حکومت) می‌گردد که مانعی در رشد و تعالی آزاد فرد باشد.

Leave a comment

لینک دانلود موزیک کلالی جانم از شاهین نجفی

این موزیک کاور ترانه ی کلالی جانم هست که استاد احمد عاشور پور شاعر و خواننده ی این ترانه است و شاهین نجفی عزیز به صورت کلیپ و اجرای خانگی این ترانه را خوانده بود که من تبدیل به mp3کردم که دوستان علافه مند راحت بتونن دانلود کنند و گوش کنند . با امید اینکه این ترانه ی فولکلور مورد پسند واقع بشه.

دانلود ترانه ی گیلکی ِ کلالی جان با اجرای شاهین نجفی

Leave a comment

تعریف تابو …

تابو یا پَرهیزه آن دسته از رفتارها، گفتارها یا امور اجتماعی است که برطبق رسم و آیین یا مذهب، ممنوع و نکوهش‌پذیر است. برای نمونه نام بردن از اندام های تناسلی در محافل رسمی در بسیاری از اقوام جهان یک تابو است.

واژه تابو از زبان تونگا که یکی از زبان‌های پلی‌نزی است وام گرفته شده است. به عقیدهٔ اهالی جزایر پولی‌نزی، برخی از اشخاص یا اشیاء (مثل کشیشان، جادوگران، اجساد مردگان، زنان زائو، زنان در دورهٔ قاعدگی، رؤسای قبایل و…) دارای قوه‌ای مقدس و مافوق طبیعی هستند به طوری که نزدیکی با آنها ممکن است خطرهای بزرگی مانند جنون، بیماری یا مرگ به وجود آورد.

زیگموند فروید معتقد است که تابوها کهن‌ترین مجموعهٔ قوانین بشری‌اند و اقدامات منع شده در تابوها و قوانین اقداماتی هستند که بسیاری از انسان‌ها تمایل طبیعی به انجام دادن آنها دارند. او با بهره‌گیری از تجربیاتی که در زمینهٔ روانکاوی دارد به مشابهت‌هایی میان رسم‌های تابویی و عوارض بیماری روانی وسواس پی می‌برد و بر این پایه می‌گوید که تابوها در آغاز از ممنوع شدن تمنیات و اعمال غریزی -ممنوعیت‌هایی که نسل پیشین انسان‌های اولیه با خشونت تمام بر نسل بعدی تحمیل کرده است – پا گرفته‌اند. این فرضیه روشن می‌کند که چرا انسان درقبال آنچه تابو ممنوع ساخته است ایستاری دوپهلو دارد؛ چه به طور غریزی انسان پس از تحمیل شدن تابو، ناخودآگاه سودایی خوش‌تر از زیر پا گذاشتن تابو ندارد. آن قدرت جادویی که انسان برای تابو قائل است و کشش و گیرایی تابو همه حاصل وسوسه‌انگیزی آن و نیز ظرفیتی است که تابو برای برانگیختن کشش های غریزی و ناخودآگاه انسان دارد. از همین رو، برای محترم ماندن تابو به مقاومت آگاهانه فوق‌العاده‌ای نیاز هست که خود از قداست تابو، تأکید مکرر بر زیر پا گذاشتن آن و نیز کیفر شدیدی که برای نقض‌کنندگان آن در نظر گرفته شده است مایه می‌گیرد.

فروید اعتقاد دارد که در آغاز، تابوها از طریق پدر و مادر و مراجع اجتماعی منتقل شده‌اند، ولی این امکان وجود دارد که در نسل‌های بعد به عنوان یک استعداد روانی موروثی، شکلی «سازمان‌یافته» پیدا کنند.

ظاهراً کهن‌ترین و مهم‌ترین تابوها این دو قانون بنیادین توتم‌باوری است: «حیوان توتم را نباید کشت و با افرادی از جنس مخالف و از توتم مشترک نباید روابط جنسی برقرار کرد.»

Leave a comment

قسمتی از کتاب پندار خدا از ریچارد داوکینز که به دیدگاه انیشتین پرداخته شده

ﻳﮑﯽ از ﮔﻔﺘﻪ هﺎﯼ اﻧﺸﺘﻴﻦ ﮐﻪ ﺑﻴﺶ از هﻤﻪ ﺑﺎ اﺷﺘﻴﺎق ﻧﻘﻞ ﻣﯽ ﺷﻮد اﻳﻦ اﺳﺖ ﮐﻪ “ﻋﻠﻢ ﺑﺪون دﻳﻦ ﻋﻠﻴﻞ اﺳﺖ، دﻳﻦ ﺑﺪون
ﻋﻠﻢ ﮐﻮر اﺳﺖ.” اﻣﺎ اﻧﺸﺘﻴﻦ همچنین ﮔﻔﺘﻪ اﺳﺖ:

اﻟﺒﺘﻪ ﺁﻧﭽﻪ درﺑﺎرﻩ ﯼ اﻋﺘﻘﺎدات دﻳﻨﯽ ﻣﻦ ﮔﻔﺘﻪ اﻧﺪ دروغ اﺳﺖ. دروﻏﯽ ﮐﻪ ﺑﻪ ﻃﻮر ﺳﻴﺴﺘﻤﺎﺗﻴﮏ ﺗﮑﺮار ﺷﺪﻩ
اﻋﺘﻘﺎد ﻧﺪارم و هﺮﮔﺰ ﻣﻨﮑﺮ اﻳﻦ ﺑﯽ اﻋﺘﻘﺎدﯼ ام ﻧﻤﯽ ﺷﻮم ﺑﻠﮑﻪ ﺁن را 21 اﺳﺖ. ﻣﻦ ﺑﻪ ﺧﺪاﻳﯽ ﺷﺨﺺ وار
ﺁﺷﮑﺎرا ﺑﻴﺎن ﻣﯽ ﮐﻨﻢ. اﮔﺮ ﺑﺎورﯼ دارم ﮐﻪ ﺑﺘﻮان ﺁن را دﻳﻨﯽ ﺧﻮاﻧﺪ، ﺁن ﺑﺎور هﻤﺎﻧﺎ ﺣﺲ ﺳﺘﺎﻳﺶ ﺑﯽ ﮐﺮاﻧﻢ
در ﺑﺮاﺑﺮ ﺳﺎﺧﺘﺎر ﺟﻬﺎن اﺳﺖ، ﺗﺎ ﺑﺪاﻧﺠﺎ ﮐﻪ ﻋﻠﻢ ﻣﯽ ﺗﻮاﻧﺪ ﺁﺷﮑﺎر ﮐﻨﺪ.

ﺁﻳﺎ ﺳﺨﻨﺎن اﻧﺸﺘﻴﻦ ﺿﺪ و ﻧﻘﻴﺾ ﻣﯽ ﻧﻤﺎﻳﻨﺪ؟ ﺁﻳﺎ ﻣﯽ ﺗﻮان ﺳﺨﻨﺎن او را ﭼﻨﺎن دﺳﺘﭽﻴﻦ ﮐﺮد ﮐﻪ ﺣﺎﻣﯽ هﺮ دو ﻃﺮف
دﻋﻮا ﺑﺎﺷﺪ؟ ﻧﻪ. اﻟﺒﺘﻪ ﻣﻨﻈﻮر اﻧﺸﺘﻴﻦ از “دﻳﻦ” ﮐﺎﻣﻼً ﺑﺎ ﻣﻌﻨﺎﯼ ﻣﺘﻌﺎرﻓﯽ دﻳﻦ ﻓﺮق دارد. در اداﻣﻪ ﯼ ﺑﺤﺚ درﺑﺎرﻩ ﯼ
ﺗﻤﺎﻳﺰ ﻣﻴﺎن دﻳﻦ ﻓﺮاﻃﺒﻴﻌﯽ از ﻳﮏ ﺳﻮ و دﻳﻦ اﻧﺸﺘﻴﻨﯽ از ﺳﻮﯼ دﻳﮕﺮ، ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ داﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﻴﺪ ﮐﻪ ﻣﻦ ﺗﻨﻬﺎ ﺧﺪاﻳﮕﺎن
ﻓﺮاﻃﺒﻴﻌﯽ را ﭘﻨﺪارﺁﻟﻮد ﻣﯽ ﺧﻮاﻧﻢ.

در اﻳﻨﺠﺎ ﭼﻨﺪ ﻧﻘﻞ ﻗﻮل دﻳﮕﺮ از اﻧﺸﺘﻴﻦ ﻣﯽ ﺁورم ﺗﺎ درﮎ ﺑﻬﺘﺮﯼ از دﻳﻦ اﻧﺸﺘﻴﻨﯽ ﺑﻪ دﺳﺖ دهﻢ.

ﻣﻦ ﻳﮏ ﮐﺎﻓﺮ ﻋﻤﻴﻘﺎً دﻳﻨﺪار هﺴﺘﻢ. اﻳﻦ ﻳﮏ ﺟﻮر دﻳﻦ ﺟﺪﻳﺪ اﺳﺖ.

ﻣﻦ هﺮﮔﺰ ﺑﺮاﯼ ﻃﺒﻴﻌﺖ ﻣﻘﺼﻮد ﻳﺎ هﺪﻓﯽ، ﻳﺎ هﺮ ﭼﻴﺰﯼ ﮐﻪ ﺑﺘﻮان اﻧﺴﺎﻧﻮار ﺷﻤﺮد، ﻗﺎﺋﻞ ﻧﺒﻮدﻩ ام. ﺁﻧﭽﻪ ﮐﻪ
ﻣﻦ در ﻃﺒﻴﻌﺖ ﻣﯽ ﻳﺎﺑﻢ ﺳﺎﺧﺘﺎر ﺷﮑﻮهﻤﻨﺪﯼ اﺳﺖ ﮐﻪ ﻣﺎ ﺗﻨﻬﺎ ﻓﻬﻢ ﺑﺴﻴﺎر ﻧﺎﻗﺼﯽ از ﺁن دارﻳﻢ و ﺑﺎﻳﺪ ﺁدﻣﯽ را
ﺳﺮﺷﺎر از ﺣﺲ ﻓﺮوﺗﻨﯽ ﺳﺎزد. اﻳﻦ ﻳﮏ اﺣﺴﺎس اﺻﻴﻞ دﻳﻨﯽ اﺳﺖ ﮐﻪ هﻴﭻ دﺧﻠﯽ ﺑﻪ ﻋﺮﻓﺎن ﻧﺪارد.

ﺑﻪ ﻧﻈﺮ ﻣﻦ اﻳﺪﻩ ﯼ وﺟﻮد ﺧﺪاﻳﯽ ﺷﺨﺺ وار ﮐﺎﻣﻼً ﻏﺮﻳﺐ و ﺣﺘﯽ ﺑﺪوﯼ ﻣﯽ ﻧﻤﺎﻳﺪ.

ﻋﺠﻴﺐ ﻧﻴﺴﺖ ﮐﻪ ﭘﺲ از ﻣﺮگ اﻧﺸﺘﻴﻦ ﻣﺘﺄﻟﻬﺎن ﻓﺮاواﻧﯽ ﻣﺪﻋﯽ ﺷﺪﻩ اﻧﺪ ﮐﻪ اﻧﺸﺘﻴﻦ از ﺳﻨﺦ ﺧﻮدﺷﺎن اﺳﺖ. اﻣﺎ ﺑﺮﺧﯽ از
دﻳﻨﺪاران ﻣﻌﺎﺻﺮ ﺧﻮد اﻧﺸﺘﻴﻦ ﻧﻈﺮ ﮐﺎﻣﻼً ﻣﺘﻔﺎوﺗﯽ درﺑﺎرۀ او داﺷﺘﻨﺪ. در ﺳﺎل 1940 اﻧﺸﺘﻴﻦ ﻣﻘﺎﻟﻪ ﻣﺸﻬﻮرﯼ ﻧﻮﺷﺖ ﺗﺎ
ﻣﻘﺼﻮد ﺧﻮد را از اﻳﻦ ﺟﻤﻠﻪ اش ﮐﻪ “ﻣﻦ ﺑﻪ ﺧﺪاﻳﯽ ﺷﺨﺺ وار ﺑﺎور ﻧﺪارم” ﺷﺮح دهﺪ. اﻳﻦ ﻣﻘﺎﻟﻪ و ﻧﻮﺷﺘﻪ هﺎﯼ
ﻣﺸﺎﺑﻪ او ﻣﻮﺟﺐ ﺳﻴﻠﯽ از ﻧﺎﻣﻪ هﺎﯼ دﻳﻨﺪاران ﺳﺨﺖ ﮐﻴﺶ ﺷﺪ، ﮐﻪ ﺑﺮﺧﯽ ﺑﻪ اﺻﺎﻟﺖ ﻳﻬﻮدﯼ اﻧﺸﺘﻴﻦ ﻃﻌﻦ ﻣﯽ زدﻧﺪ.
ﺑﺎ ﻋﻨﻮان اﻧﺸﺘﻴﻦ و دﻳﻦ اﺳﺖ (ﮐﻪ ﻣﺮﺟﻊ اﺻﻠﯽ ﻣﻦ ﺑﺮاﯼ ﻧﻘﻞ 22 ﻗﻄﻌﻪ هﺎﯼ زﻳﺮ ﺑﺮﮔﺮﻓﺘﻪ از ﮐﺘﺎب ﻣَﮑﺲ ﺟَﻤِﺮ
ﺳﺨﻨﺎن ﺧﻮد اﻧﺸﺘﻴﻦ درﺑﺎرﻩ ﯼ دﻳﻦ ﻧﻴﺰ هﻤﻴﻦ ﮐﺘﺎب هﺴﺖ). اﺳﻘﻒ ﮐﺎﺗﻮﻟﻴﮏ ﮐﺎﻧﺰاس ﺳﻴﺘﯽ ﮔﻔﺖ: ” ﺟﺎﯼ ﺗﺄﺳﻒ اﺳﺖ
ﮐﻪ ﻣﯽ ﺑﻴﻨﻴﻢ ﻣﺮدﯼ از ﻧﮋاد ﻋﻬﺪ ﻋﺘﻴﻖ و ﺁﻣﻮزﻩ هﺎﯼ ﺁن، ﺳﻨﺖ ﺑﺰرگ ﺁن ﻧﮋاد را ﻣﻨﮑﺮ ﻣﯽ ﺷﻮد.” دﻳﮕﺮ روﺣﺎﻧﻴﻮن
ﮐﺎﺗﻮﻟﻴﮏ ﻣﺪﻋﯽ ﺷﺪﻧﺪ ﮐﻪ: “هﻴﭻ ﺧﺪاﻳﯽ ﺟﺰ ﻳﮏ ﺧﺪاﯼ ﺷﺨﺺ وار وﺟﻮد ﻧﺪارد … اﻧﺸﺘﻴﻦ ﻧﻤﯽ داﻧﺪ درﺑﺎرﻩ ﯼ ﭼﻪ
ﺳﺨﻦ ﻣﯽ ﮔﻮﻳﺪ. او ﮐﺎﻣﻼً ﺑﺮﺧﻄﺎﺳﺖ. ﺑﺮﺧﯽ ﮔﻤﺎن ﻣﯽ ﮐﻨﻨﺪ ﮐﻪ ﭼﻮن ﺟﺎﻳﮕﺎهﯽ رﻓﻴﻊ در ﻳﮏ ﺣﻴﻄﻪ ﯼ ﺗﺨﺼﺼﯽ ﻳﺎﻓﺘﻪ
اﻧﺪ ﺷﺎﻳﺴﺘﮕﯽ اﻇﻬﺎر ﻧﻈﺮ در ﻣﻮرد هﻤﻪ ﭼﻴﺰ را دارﻧﺪ.” اﻧﮕﺎر دﻳﻦ ﻳﮏ ﺣﻴﻄﻪ ﯼ ﺧﺎص اﺳﺖ ﮐﻪ ﻣﯽ ﺗﻮان در ﺁن
ﻣﺪﻋﯽ ﺗﺨﺼﺺ ﺑﻮد، و اﻳﻦ ﻣﻄﻠﺐ ﺟﺎﯼ ﭼﻮن و ﭼﺮا ﻧﺪارد. اﻧﮕﺎر ﮐﻪ روﺣﺎﻧﻴﻮن “ﻓﺮﺷﺘﻪ ﺷﻨﺎﺳﺎن”ﯼ هﺴﺘﻨﺪ ﮐﻪ ﺑﺮ
ﺷﮑﻞ و رﻧﮓ ﺑﺎل ﻓﺮﺷﺘﮕﺎن ﺗﻔﻘّﻪ دارﻧﺪ. هﺮ دوﯼ اﻳﻦ ﻋﺎﻟﻴﺠﻨﺎﺑﺎن ﻣﯽ ﮔﻮﻳﻨﺪ ﮐﻪ ﭼﻮن اﻧﺸﺘﻴﻦ داﻧﺶ دﻳﻨﯽ ﻧﺪارد، درﺑﺎرﻩ
ﯼ ﺳﺮﺷﺖ ﺧﺪا دﭼﺎر ﺳﻮءﺗﻔﺎهﻢ ﺷﺪﻩ اﺳﺖ. اﻣﺎ ﺑﺮﻋﮑﺲ، اﻧﺸﺘﻴﻦ ﺑﻪ ﺧﻮﺑﯽ ﻣﯽ داﻧﺴﺖ ﮐﻪ ﭼﻪ ﭼﻴﺰﯼ را ﻣﻨﮑﺮ ﻣﯽ ﺷﻮد.

ﻳﮏ وﮐﻴﻞ ﮐﺎﺗﻮﻟﻴﮏ ﺁﻣﺮﻳﮑﺎﻳﯽ ﮐﻪ ﺑﺮاﯼ اﺗﺤﺎد ﺟﻬﺎﻧﯽ ﮐﻠﻴﺴﺎهﺎ ﮐﺎر ﻣﯽ ﮐﺮد، ﺑﻪ اﻧﺸﺘﻴﻦ ﻧﻮﺷﺖ:

ﻣﺎ ﻋﻤﻴﻘﺎً ﻣﺘﺄﺳﻔﻴﻢ ﮐﻪ ﺷﻤﺎ ﭼﻨﻴﻦ اﻇﻬﺎراﺗﯽ ﻣﯽ ﻓﺮﻣﺎﻳﻴﺪ… و اﻳﺪﻩ ﯼ ﺧﺪاﯼ ﺷﺨﺺ وار را ﺑﻪ ﺳﺨﺮﻩ ﻣﯽ ﮔﻴﺮﻳﺪ.
در دﻩ ﺳﺎل اﺧﻴﺮ هﻴﭻ ﭼﻴﺰ ﺑﻪ ﻗﺪر اﻇﻬﺎرات ﺷﻤﺎ در ﻣﺘﻘﺎﻋﺪ ﮐﺮدن ﻣﺮدم ﺑﻪ اﻳﻦ ﮐﻪ هﻴﺘﻠﺮ ﺣﻖ داﺷﺖ ﮐﻪ
ﻳﻬﻮدﻳﺎن را از ﺁﻟﻤﺎن ﺑﻴﺮون راﻧﺪ ﻣﺆﺛﺮ ﻧﺒﻮدﻩ اﺳﺖ. ﻣﻦ ﺑﺎ وﺟﻮد ﭘﺬﻳﺮش ﺣﻖ ﺁزادﯼ ﺑﻴﺎن ﺷﻤﺎ، هﻤﭽﻨﺎن ﻣﯽ
ﮔﻮﻳﻢ ﮐﻪ اﻇﻬﺎرات ﺷﻤﺎ ﻳﮑﯽ از ﺑﺰرگ ﺗﺮﻳﻦ ﻣﻨﺸﺂت ﺗﻔﺮﻗﻪ در ﺁﻣﺮﻳﮑﺎﺳﺖ.

ﻳﮏ ﺧﺎﺧﺎم ﻧﻴﻮﻳﻮرﮐﯽ ﮔﻔﺖ: ” اﻧﺸﺘﻴﻦ ﺑﯽ ﺷﺒﻬﻪ از ﺑﺰرگ ﺗﺮﻳﻦ داﻧﺸﻤﻨﺪان اﺳﺖ، اﻣﺎ ﻧﻈﺮات دﻳﻨﯽ اش در ﺗﻌﺎرض ﺗﺎم
ﺑﺎ ﻳﻬﻮدﻳﺖ ﻗﺮار دارﻧﺪ.”

“اﻣﺎ”؟ “اﻣﺎ”؟ ﭼﺮا ﻧﻤﯽ ﮔﻮﻳﻨﺪ “و”؟

رﺋﻴﺲ ﻳﮏ اﺟﺘﻤﺎع دﻳﻨﯽ در ﻧﻴﻮﺟﺮزﯼ ﻧﺎﻣﻪ اﯼ ﺑﻪ اﻧﺸﺘﻴﻦ ﻧﻮﺷﺖ. ﻧﺎﻣﻪ اﯼ ﮐﻪ ﭼﻨﺎن ﺿﻌﻒ ذهﻦ ﻣﺬهﺒﯽ را ﻋﻴﺎن ﻣﯽ
ﮐﻨﺪ ﮐﻪ ﺑﻪ دو ﺑﺎر ﺧﻮاﻧﺪن ﻣﯽ ارزد:

دﮐﺘﺮ اﻧﺸﺘﻴﻦ، ﻣﺎ ﺑﺮاﯼ ﺁﻣﻮزﻩ هﺎﻳﺘﺎن اﺣﺘﺮام ﻗﺎﺋﻠﻴﻢ؛ اﻣﺎ ﺑﻪ ﻧﻈﺮ ﻣﯽ رﺳﺪ ﺷﻤﺎ ﭼﻴﺰﯼ را ﻧﻴﺎﻣﻮﺧﺘﻪ اﻳﺪ: اﻳﻨﮑﻪ
ﺧﺪاوﻧﺪ روﺣﯽ اﺳﺖ ﮐﻪ ﻧﻪ ﺑﺎ ﺗﻠﺴﮑﻮپ ﻳﺎ ﻣﻴﮑﺮوﺳﮑﻮپ ﺁﺷﮑﺎر ﻣﯽ ﺷﻮد، و ﻧﻪ در اﻧﺪﻳﺸﻪ ﻳﺎ ﻋﻮاﻃﻒ ﺁدﻣﯽ
ﺟﺎﯼ دارد ﮐﻪ ﺑﺘﻮان ﺁن را ﺑﺎ ﺗﺸﺮﻳﺢ ﻣﻐﺰ ﻳﺎﻓﺖ. ﭼﻨﺎن ﮐﻪ هﻤﮕﺎن ﻣﯽ داﻧﻨﺪ، دﻳﻦ ﻣﺒﺘﻨﯽ ﺑﺮ اﻳﻤﺎن اﺳﺖ، ﻧﻪ
ﺷﻨﺎﺧﺖ. هﺮ اﻧﺴﺎن اﻧﺪﻳﺸﻤﻨﺪﯼ ﺷﺎﻳﺪ زﻣﺎﻧﯽ درﺑﺎرۀ دﻳﻦ دﭼﺎر ﺷﮏ ﺷﺪﻩ ﺑﺎﺷﺪ. اﻳﻤﺎن ﺧﻮد ﻣﻦ ﺑﺎرهﺎ ﻣﺘﻼﻃﻢ
ﮔﺸﺘﻪ اﺳﺖ. اﻣﺎ ﺑﻪ دو دﻟﻴﻞ هﺮﮔﺰ از اﻳﻦ ﺧﺒﻂ ﻣﻌﻨﻮﯼ ام ﺑﺎ ﮐﺴﯽ ﺳﺨﻦ ﻧﮕﻔﺘﻪ ام: هﺮاﺳﻴﺪﻩ ام ﮐﻪ ﻣﻤﮑﻦ
اﺳﺖ ﺑﺎ اﻇﻬﺎرات ﺷﮏ ﺁﻟﻮد زﻧﺪﮔﺎﻧﯽ و اﻣﻴﺪ ﺑﺮﺧﯽ از هﻤﮕﻨﺎﻧﻢ را ﻣﺨﺪوش ﺳﺎزم؛ ﭼﻮن ﺑﺎ ﺁن ﻧﻮﻳﺴﻨﺪﻩ
ﻣﻮاﻓﻖ ام ﮐﻪ ﻣﯽ ﮔﻮﻳﺪ ” درون هﺮﮐﺴﯽ ﮐﻪ ﺑﺨﻮاهﺪ اﻳﻤﺎن دﻳﮕﺮان را زاﻳﻞ ﮐﻨﺪ رﮔﻪ اﯼ از ﺧﺒﺎﺛﺖ
هﺴﺖ.”… دﮐﺘﺮ اﻧﺸﺘﻴﻦ، اﻣﻴﺪوارم ﮐﻪ در ﻣﻮرد ﺳﺨﻨﺎن ﺷﻤﺎ ﺳﻮءﺗﻌﺒﻴﺮ ﺷﺪﻩ ﺑﺎﺷﺪ و ﺷﺎهﺪ ﺳﺨﻨﺎن ﻟﻄﻴﻒ
ﺗﺮﯼ از ﺷﻤﺎ ﺑﺎﺷﻴﻢ ﺗﺎ ﮐﺜﻴﺮﯼ از ﺁﻣﺮﻳﮑﺎﻳﻴﺎن از ﻣﺒﺎهﺎت ﺑﻪ ﺷﻤﺎ ﻣﺸﻌﻮف ﺷﻮﻧﺪ.

ﻋﺠﺐ ﻧﺎﻣﻪ ﯼ ﻓﺎﺷﮕﻮﯼ وﻳﺮاﻧﮕﺮﯼ! هﺮ ﺟﻤﻠﻪ اش ﭼﮑﻴﺪﻩ ﯼ ﺑُﺰدﻟﯽ ﻓﮑﺮﯼ و اﺧﻼﻗﯽ اﺳﺖ.

ﻳﮏ ﻧﻤﻮﻧﻪ ﯼ ﮐﻤﺘﺮ ذﻟﻴﻼﻧﻪ و ﺑﻴﺸﺘﺮ ﺗﮑﺎن دهﻨﺪﻩ، ﻧﺎﻣﻪ اﯼ ﺑﻮد ﮐﻪ ﺑﻨﻴﺎن ﮔﺰار اﻧﺠﻤﻨﯽ ﻣﺬهﺒﯽ در اوﮐﻼهﺎﻣﺎ ﻧﮕﺎﺷﺖ:

ﭘﺮوﻓﺴﻮر اﻧﺸﺘﻴﻦ، ﺑﻪ اﻋﺘﻘﺎد ﻣﻦ ﻣﺴﻴﺤﻴﺎن ﺁﻣﺮﻳﮑﺎﻳﯽ ﭘﺎﺳﺦ ﺷﻤﺎ را ﺧﻮاهﺪ داد، “ﻣﺎ اﻳﻤﺎن ﺧﻮد ﺑﻪ ﺧﺪا و
ﻓﺮزﻧﺪش ﻋﻴﺴﯽ ﻣﺴﻴﺢ را رهﺎ ﻧﺨﻮاهﻴﻢ ﮐﺮد، اﻣﺎ ﺷﻤﺎ را دﻋﻮت ﻣﯽ ﮐﻨﻴﻢ ﮐﻪ اﮔﺮ ﺑﻪ ﺧﺪاﯼ ﻣﺮدﻣﺎن اﻳﻦ
ﺳﺮزﻣﻴﻦ ﻣﻌﺘﻘﺪ ﻧﻴﺴﺘﻴﺪ، ﺑﻪ هﻤﺎن ﺟﺎﻳﯽ ﮐﻪ ﺁﻣﺪﻩ اﻳﺪ ﺑﺮﮔﺮدﻳﺪ.” ﻣﻦ ﺑﻪ ﺳﻬﻢ ﺧﻮد هﺮﭼﻪ در ﺗﻮان داﺷﺘﻪ ام
ﺑﺮاﯼ ﺗﺒﺮّﮎ اﺳﺮاﺋﻴﻞ ﮐﻮﺷﻴﺪﻩ ام، و ﺑﻌﺪ ﺷﻤﺎ ﺳﺮ ﻣﯽ رﺳﻴﺪ و ﺑﺎ ﻳﮏ ﺟﻤﻠﻪ ﮐﻪ از دهﺎن ﮐﻔﺮﮔﻮﻳﺘﺎن ﺻﺎدر
ﻣﯽ ﮐﻨﻴﺪ، هﻤﻪ ﯼ رﺷﺘﻪ هﺎﯼ ﻣﺴﻴﺤﻴﺎن ﻋﺎﺷﻖ اﺳﺮاﺋﻴﻞ را ﮐﻪ در ﻣﺤﻮ ﺳﺎﻣﯽ ﺳﺘﻴﺰﯼ ﻣﯽ ﮐﻮﺷﻨﺪ ﭘﻨﺒﻪ ﻣﯽ
ﮐﻨﻴﺪ. ﭘﺮوﻓﺴﻮر اﻧﺸﺘﻴﻦ، هﺮ ﻣﺴﻴﺤﯽ ﺁﻣﺮﻳﮑﺎﻳﯽ ﺑﯽ درﻧﮓ ﭘﺎﺳﺦ ﺷﻤﺎ را ﺧﻮاهﺪ داد، ” ﻳﺎ ﻧﻈﺮﻳﻪ ﯼ ﻣﻐﻠﻮط
و دﻳﻮاﻧﻪ وار ﺗﮑﺎﻣﻞ ﺧﻮد را ﺑﺮدارﻳﺪ و ﺑﻪ هﻤﺎن ﺁﻟﻤﺎﻧﯽ ﺑﺮﮔﺮدﻳﺪ ﮐﻪ از ﺁن ﺁﻣﺪﻩ اﻳﺪ، ﻳﺎ دﺳﺖ ﺑﺮدارﻳﺪ از
زاﻳﻞ ﮐﺮدن اﻳﻤﺎن ﻣﺮدﻣﯽ ﮐﻪ ﺷﻤﺎ را ﭘﺲ از ﻓﺮار از ﺳﺮزﻣﻴﻦ ﻣﺎدرﯼ ﺗﺎن ﺧﻮﺷﺎﻣﺪ ﮔﻔﺘﻨﺪ.”

ﻧﮑﺘﻪ اﯼ ﮐﻪ هﻤﻪ ﯼ اﻳﻦ ﻧﺎﻗﺪان ﺧﺪاﺑﺎور [ﺗﺌﻴﺴﺖ] در ﺁن ﻣﺤﻖ ﺑﻮدﻧﺪ اﻳﻦ ﺑﻮد ﮐﻪ اﻧﺸﺘﻴﻦ از ﺳﻨﺦ ﺁﻧﺎن ﻧﺒﻮد. او ﺑﻪ ﮐﺮّات
ﺑﻮد؟ ﻳﺎ از اﻳﻨﮑﻪ او را ﺧﺪاﺑﺎور ﺑﺸﻤﺎرﻧﺪ ﺑﺮﺁﺷﻔﺘﻪ ﺷﺪ. ﭘﺲ ﺁﻳﺎ ﻣﯽ ﺗﻮان ﮔﻔﺖ اﻧﺸﺘﻴﻦ هﻢ ﻣﺎﻧﻨﺪ وﻟﺘﺮ و دﻳﺪرو دﺋﻴﺴﺖ
] ﺑﻮد؟ ﭼﻮن اﻳﻨﮑﻪ او ﻣﺎﻧﻨﺪ اﺳﭙﻴﻨﻮزا، ﮐﻪ ﻓﻠﺴﻔﻪ اش را ﺗﺤﺴﻴﻦ ﻣﯽ ﮐﺮد، وﺣﺪت وﺟﻮدﯼ [هﻤﻪ-ﺧﺪااﻧﮕﺎر ﻳﺎ ﭘَﻦ ﺗﺌﻴﺴﺖ
ﻣﯽ ﮔﻔﺖ ” ﻣﻦ ﺑﻪ ﺧﺪاﯼ اﺳﭙﻴﻨﻮزا ﺑﺎور دارم. ﺧﺪاﻳﯽ ﮐﻪ ﺧﻮد را در ﻧﻈﻢ هﺎرﻣﻮﻧﻴﮏ هﺮ ﺁﻧﭽﻪ ﮐﻪ هﺴﺖ ﺁﺷﮑﺎر ﮐﻨﺪ، ﻧﻪ
ﺧﺪاﻳﯽ ﮐﻪ دﻟﻤﺸﻐﻮل ﺗﻘﺪﻳﺮ و اﻋﻤﺎل ﺁدﻣﻴﺎن ﺑﺎﺷﺪ”.